آيا جوليوس سزار عدد است ؟؟!!؟

  آيا واقعاً ممكن است جوليوس سزار، امپراتور روم، عدد باشد؟ يعني آيا مي شود كه سزار محمول خواصي باشد كه اصالتاً از آن اعداد است (مثلاً زوج بودن، فرد بودن، اول بودن و غيره)؟ آيا ممكن است شيئي انضمامي مثل سزار يا هر شخص ديگري عدد باشد؟ آيا ممكن است سزار مكاني را در دنباله اعداد طبيعي يا حقيقي اشغال كند؟ آيا اصلاً اين پرسش ها معنايي دارند؟ يعني آيا ارزش صدقي (صدق يا كذب) دارند؟ يا بالكل بي معنا هستند؟ هر نظريه اي در فلسفه رياضي كه نتواند به اين پرسش ها پاسخ دهد با «مشكل جوليوس سزار» روبه رو است.

ريشه اين سوال هاي نسبتاً عجيب و غريب برمي گردد به گوتلوب فرگه. فرگه در شاهكارش، بنيادهاي حساب، سعي مي كند كه حساب را به منطق تحويل دهد، و كار خود را با واقعيت بسيار ملموسي در عمل شمارش شروع مي كند.

 
اصل هيوم (HP) عدد مفهوم F (يعني تعداد شيءهايي كه ذيل مفهوم F درمي آين آيا واقعاً ممكن است جوليوس سزار، امپراتور روم، عدد باشد؟ يعني آيا مي شود كه سزار محمول خواصي باشد كه اصالتاً از آن اعداد است (مثلاً زوج بودن، فرد بودن، اول بودن و غيره)؟ آيا ممكن است شيئي انضمامي مثل سزار يا هر شخص ديگري عدد باشد؟ آيا ممكن است سزار مكاني را در دنباله اعداد طبيعي يا حقيقي اشغال كند؟ آيا اصلاً اين پرسش ها معنايي دارند؟ يعني آيا ارزش صدقي (صدق يا كذب) دارند؟ يا بالكل بي معنا هستند؟ هر نظريه اي در فلسفه رياضي كه نتواند به اين پرسش ها پاسخ دهد با «مشكل جوليوس سزار» روبه رو است.

 ريشه اين سوال هاي نسبتاً عجيب و غريب برمي گردد به گوتلوب فرگه. فرگه در شاهكارش، بنيادهاي حساب، سعي مي كند كه حساب را به منطق تحويل دهد، و كار خود را با واقعيت بسيار ملموسي در عمل شمارش شروع مي كند؛

 اصل هيوم (HP) عدد مفهوم F (يعني تعداد شيءهايي كه ذيل مفهوم F درمي آيند) مساوي است با عدد مفهوم G اگر و تنها اگر تناظري يك به يك بين شيءهاي دو مفهوم F و G برقرار باشد.

 HP در واقع معياري براي اينهماني با تفاوت اعداد به دست مي دهد، ولي به هيچ وجه نشان نمي دهد كه اعداد خودشان چه اشيايي هستند. به عبارتي، HP چيزي در مورد تعيين ارزش صدق جمله اي به شكل «عدد مفهوم F = q» (كه q مي تواند هر ثابتي مثل «جوليوس سزار» باشد) به دست نمي دهد. به نظر فرگه، جملاتي مثل HP نمي توانند اينهماني اصيل و دقيق اعداد را نشان دهند. يعني اگر قرار است اينهماني دقيق را به دست دهيم، هم بايد ارزش صدق «عدد F = عدد G» را به دست دهيم و هم ارزش صدق «عدد F = q». و HP فقط ارزش صدق عبارات اول را تعيين مي كند. به اين دليل بود كه فرگه HP را رها كرد و اصل ديگري را به جاي آن نشاند و به پارادوكس راسل اصابت كرد!

 در اين چند سطر، خيلي تند و خلاصه، صرفاً به بعضي از مشكلات نهفته در دل اين مساله اشاره مي كنيم؛

 ما به كمك عقل سليم (common sense) مي دانيم كه سزار عدد نيست و حتي ممكن نيست عدد باشد، ولي اين قطعاً چيزي نيست كه HP به ما مي گويد. اگر بناست ضوابط كافي براي اينهماني اعداد را به دست دهيم، بايد فاعل شناسايي را كه اعداد را مورد شناسايي قرار مي دهد، قادر سازد كه اعداد را از همه انواع ديگر اشيا متمايز كند (discriminate). اما توسل به معيار توانايي تمايز گذاشتن در گرو حل مسائل ديگري دارد؛ كودك مي تواند از طريق تناظر يك به يك به اعداد ارجاع دهد بي آنكه توانايي كاملي براي تمايز گذاشتن ميان اعداد و اشخاص (آنطور كه فرگه داشت) داشته باشد. پس چه بسا HP توانايي اوليه براي ارجاع و معرفي اعداد را به دست دهد. ولي اين مساله به هيچ وجه قطعي نيست. چون به هر حال، هر توانايي اوليه اي براي ارجاع به اعداد و استفاده از آنها در انديشه (thought) و كلام (talk) مستلزم يك درك بنيادين از نوع يا جنس شيءهاي مورد ارجاع يا اشاره دارد. پس شايد به اين راحتي نتوان ادعا كرد كسي كه صرفاًً HP را آموخته مي تواند در مورد اعداد بينديشد يا راجع به آنها صحبت كند؛ چون HP نوع اشياي مورد بحث را مشخص نمي كند (نمي گويد سزار هستند يا مجموعه يا...) از طرفي، فرض كنيم به كودكي صرفاً HP آموخته شده، و كودك، مسلح به تنها همين سلاح، قضاياي بنيادين حساب را مي آموزد و ثابت مي كند و در امتحانات نمرات خوبي هم مي گيرد (چنين چيزي كاملاً ممكن است؛ نگاه كنيد به (Wright۱۹۸۳) و (Boolos۱۹۸۷). اگر او ندانست كه سزار عدد است يا نه ( كه نمي داند)، بايد نتيجه بگيريم كه نمرات او حقه بازي اند؟ يا به صدق قضاياي حساب معرفت ندارد؟ بنابراين، آن كودك توانايي هاي كافي اي براي قضاوت در مورد نسبت هاي عددي دارد ولي انگار فاقد نوعي معرفت متافيزيكي است. پس اجازه دهيد كه كمي راجع به بعد متافيزيكي مساله جوليوس سزار صحبت كنيم؛ در اينجا بايد بگوييم كه چرا محال است كه انواع كاملاً متفاوتي از شيء ها (اعداد و اشخاص) همپوشاني كنند.

 مي توانيم دلايلي بياوريم؛ اعداد انتزاعي اند و اشخاص انضمامي. يك راه اثبات اين خاصيت براي اعداد اين است كه بگوييم اعداد بي نهايت اند و اشخاص متناهي. ولي تنها نتيجه اي كه از اين حرف مي گيريم اين است كه همه اعداد نمي توانند انضمامي باشند، ولي چه بسا بعضي از اعداد انضمامي باشند. استدلال دوم براي اثبات «+» اين است كه بگوييم صدق هاي رياضي صدق هايي ضروري اند، و صدق هاي ضروري مستلزم موجودات ضروري اند. از آنجا كه اشخاص ً انضمامي، از جمله سزار، ممكن هستند، پس شيءهايي كه صدق هاي رياضيات بر آنها دلالت مي كنند ممكن نيست انضمامي باشند. اگر قرار است اين استدلال را به كرسي بنشانيم، بايد ابتدا اين ادعا را اثبات كنيم كه اشياي رياضي، به قول كريپكي، دلالتگر ثابت (rigid designator) اند. پس سوال اصلي «+» اين است كه چرا شيءهاي نوع K۱ نمي توانند خواص شيءهاي نوع K۲ را داشته باشند؟ و اين ما را بلافاصله به مساله سنتي متافيزيك، يعني جوهر(substance)، مي كشاند. و اصلاً معلوم نيست كه دست و پنجه نرم كردن با اين مساله غم انگيزتر از تلاش براي پاسخ به پرسش هاي اول مقاله نباشد.

 

ژول هاري پوانكاره (1912-1854)

در سخنرانيهايش كه توسط دانشجويان او ويرايش شد و به چاپ رسيد با ابتكار و تسلط فني فراوان، درواقع تمامي زمينه هاي معروف رياضيات محض و كار بسته، و بسياري از زمينه هايي را كه قبل از كشف توسط وي ناشناخته بودند، مورد بحث قرار داد. روي هم رفته بيش از ۳۰ كتاب فني درباره فيزيك رياضي و مكانيك سماوي، شش كتاب در سطح عامه فهم، و تقريبًا ۵۰۰ مقاله پژوهشي در رياضيات نوشت. وي متفكرين سريع الانتقال، قوي، و خستگي ناپذير بود كه به جزئيات نمي پرداخت و به قول يكي از معاصرانش «يك فاتح بود، نه يك استعمارگر». از موهبت حافظه عجيبي نيز برخوردار بود، و برحسب عادت، در حين قدم زدن در اطاق مطالعه خود در مغزش ب رياضيات مي پرداخت و فقط پس از آنكه آن را در ذهنش تكميل مي كرد، بر روي كاغذ مي آورد. بيش از ۳۲ سال نداشت كه به عضويت فرهنگستان علوم برگزيده شد.

عضوي از فرهنگستان كه او را براي عضويت پيشنهاد كرد گفت كه «كارش مافوق تمجيد عادي است، و لاجرم آنچه را كه ياكوبي درباره آبل نوشت به يادمان مي آورد: او مسايلي حل كرده كه قبل از خودش به تصور درنيامده بودند.»

نخستين دستاورد بزرگ رياضي پوانكاره در آناليز بود. او ابداع نظريه توابع خود ريخت، مفهوم دوره اي بودن يك تابع را تعميم داد. توابع مثلثاتي و نمايي مقدماتي، دوره اي يگانه و توابع بيضوي دوره اي دوگانه هستند. توابع خد ريخت پوانكاره تعميم گسترده اي از اين توابع را تشكيل مي دهند، زيرا اين توابع تحت يك گروه شماراي نامتنهاهي از تبديلات كسري خطي، پايا هستند و نظريه غني توابع بيضوي را به عنوان جزء دربرمي

گيرند. او از آنها براي حل معادلات ديفرانسيل خطي با ضرايب جبري استفاده كرد و همچنين نشان داد كه چگونه مي توان ار اين توابع در يكنواخت كردن منحنيهاي جبري، يعني، بيان مختصات هر نقطه واقع بر چنين منحني برحسب توابع تك مقداري y(t)، x(t)c از يك پارامتر واحد t، استفاده كرد. در دهه هاي ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ ميلادي توابع خود ريخت به صورت شاخه گسترده اي از رياضيات درآمد كه (علاوه بر آناليز) به قلمروهاي نظريه گروه ها، نظريه اعداد، هندسه جبري، و هندسه غيراقليدسي راه يافته است.

نكته اساسي ديگري از فكر پوانكاره را مي توان در پژوهشهايش درباره مكانيك سماوي يافت (روشهاي نوين مكانيك سماوي‐ در سه جلد ۱۸۹۲-۱۸۹۹ ). در خلال اين كار نظريه بسطهاي مجانبي خود را ارائه كرد(كه باعث توجه به سريهاي وارگا شد)، پايداري مدارها را مطالعه كرد، و نظريه كيفي معادلات ديفرانسيل غيرخطي را پايه گذاري كرد. بررسيهاي مشهورش در بررسي تكامل اجسام سماوي او را به مطالعه اشكال تعادل جرم سيال درحال دوراني كه ذراتش به وسيله جاذبه ثقلي به هم پيوسته است، هدايت كرد، و شكلهاي گلابي واري را كشف كرد كه بعدًا در كار سر ج.ه. داروين (فرزند چارلز داروين) نقش مهمي ايفا كردند.

پوانكاره، در خلاصه اين كشفيات، مي نويسد: « يك جسم سيال درحال دوران را كه در اثر سرد شدن منقبض مي گردد درنظر مي گيريم، ولي فرض مي كنيم كه اين انقباض آنقدر آهسته صورت مي گيرد كه جسم همگن باقي مي ماند و دوران كليه قسمتهاي جسم يكسان است. شكل جسم كه در ابتدا با تقريب زيادي كروي است به يك بيضوي دوار تبديل مي گردد كه پهن تر و پهن تر مي شود، آنگاه، در لحظه خاصي، به يك بيضوي با سه محور نابرابر تبديل مي شود سپس، جسم از صورت بيضي وار خارج و به گلابي وار تبديل مي شود تا سرانجام جرم جسم، كه در ناحيه كمر، بيشتر و بيشتر باريك مي شود، به دو جسم مجزا و نابرابر تجزيه مي شود». اين ايده ها در عصر خود ما بيشتر مورد توجه قرار گرفته است، زيرا اخيراً متخصصين ژئوفيزيك به كمك اقمار مصنوعي دريافته اند كه زمين خود اندكي گلابي شكل است.

بسياري از مسائلي كه پوانكاره در اين دوره با آنها مواجه گرديد بذرهاي شيوه هاي جديد تفكر بودند، كه در رياضيات قرن بيستم رشد كردند و شكوفا شدند. سريهاي واگرا و معادلات ديفرانسيل غيرخطي را قب ً لا متذكر شده ايم. علاوه بر آنها، كوشش او براي درك ماهيت منحنيها و سطوح در فضاهايي با ابعاد بالاتر منجر به مقاله مشهورش تحت عنوان تحليل موضعي (توپولوژي) ( ۱۸۹۵ ) گرديد، كه همه افراد اهل فن متفقًا آن را آغاز تاريخ نوين در توپولوژي جبري مي دانند. همچنين، در مطالعه خود در زمينه مدارهاي دوره اي، رشته ديناميك توپولوژي (يا كيفي) را بنا نهاد.

در اينجا نوعي مسئله رياضي مطرح مي شود كه نمايانگر آن، قضيه اي است كه پوانكاره در سال ۱۹۱۲ ميلادي مطرح كرد، ولي عمرش كفاف نداد تا آن را ثابت كند: چنانچه تبديلي يك به يك و پيوسته، حلقه محصور بين دو دايره متحدالمركز را چنان در خود تصوير كند كه مساحتها حفظ شود و نقاط دايره دوراني را در جهت حركت عقربه هاي ساعت و نقاط دايره بيروني را در جهت خلاف حركت عقربه هاي ساعت به حركت درآورد، آنگاه، در اين تبديل حداقل دو نقطه بايد ثابت بمانند. اين قضيه كاربردهاي مهمي در مسئله كلاسيك سه جسم (و نيز در حركت يك توپ بيليارد برروي ميز بيليارد محدب) دارد. در سال ۱۹۱۳ اثباتي براي اين قضيه توسط يك رياضيدان جوان آمريكايي به نام بيركهوف يافته شد. كشف قابل ملاحضه ديگر پوانكاره در اين زمينه، كه امروزه به قضيه بازگشت پوانكاره معروف است، به رفتار دراز مدت دستگاههاي ديناميكي پايستار مربوط مي شود. به نظر مي رسيد كه اين نتيجه، بيهودگي كوششهاي اخير در به دست آوردن قانون دوم ترموديناميك از مكانيك كلاسيك را نشان مي دهد، و مباحثه ناشي از آن مأخذ تاريخي نظريه ارگوديك نوين بوده است.

يكي از برجسته ترين خدمات فراوان پوانكاره به فيزيك رياضي، مقاله مشهورش در سال ۱۹۰۶ درباره ديناميك الكترون بود. او سالهاي زيادي راجع به شالوده هاي فيزيك فكر كرده بود، و مستقل از اينشتين بسياري از نتايج مربوط به نظريه نسبيت خاص را به دست آورده بود. فرق اساسي در اين بود كه بررسي اينشتين متكي بر ايده هاي مقدماتي مربوط به علامتهاي نوري بود، حال آنكه بررسي پوانكاره بر پايه نظريه الكترومغناطيس بنا شده بود و بنابراين از نر كاربردي به پديده هاي مربوط به اين نظريه محدود بود. پوانكاره احترام زيادي براي استعداد اينشتين قايل بود، و در سال ۱۹۱۱ انتصاب اينشتسن را به اولين سمت دانشگاهي اش توصيه كرد.

در سال ۱۹۰۲ به عنوان يك سرگرمي جنبي، و ضمن كوششي براي سهيم كردن افراد غير متخصص در اشتياق خود به معنا و اهميت انساني رياضيات و علوم، به نويسندگي و سخنراني براي اقشار وسيعتري از مردم روي آورد. اين كارهاي سبكتر او در چهار كتاب تحت عناوين علم و فريضه ( ۱۹۰۳)، ارزش علم (۱۹۰۴)، علم و روش( ۱۹۰۸) و آخرين انديشه ها(۱۹۱۳) گردآوري شده اند. اين كتابها واضح، لطيف، عميق،و روي همرفته لذت بخش هستند، و نشان مي دهند كه پوانكاره يكي از بهترين نثر نويسان فرانسه است.

در مشهورترين اين مقالات، يعني مقاله مربوط به كشف رياضي، او به خويشتن نگريست و فرايندهاي مغزي خود را تحليل كرد، و با انجام ان كار تصاوير نادري از مغز يك نابغه در هنگام كار را، عرضه كرد. همانطور كه ژوردن در سوگندنامه پوانكاره نوشت، « يكي از دلايل فراوان جاودانگي پوانكاره اين است كه با ما امكان داد تا در عين اينكه او را مي ستاييم، وي را بشناسيم».

گفته مي شود كه در حال حاضر دانش رياضي هر ده سال يا در اين حدود، دو برابر مي شود، هر چند كه عده اي راجع به تداوم اين مقدار انباشتگي ترديد دارند. عمومًا اعتقاد براين است كه اكنون براي هر انساني امكان درك كامل بيش از يك يا دو شاخه از چهار شاخه اصلي رياضيات، يعني آناليز، جبر، هندسه و نظريه اعداد، (بدون احتساب فيزيك رياضي) وجود ندارد. پوانكاره تسلط خلاقي بر تمام رياضيات زمان خود داشت، و احتمالاً پس از او هرگز كسي به اين مقام نخواهد رسيد.

هندسه نااقليدسي

هندسه ي اقليدسي، همان هندسه اي است كه شما در دبيرستان و راهنمايي خوانده ايد يا مي خوانيد. هندسه اي است كه بيش تر براي تجسم جهان مادي به كار مي بريم. اين هندسه از كتابي به نام اصول به دست ما رسيده كه توسط اقليدس ، رياضي دان يوناني ، در حدود ۳۰۰ سال پيش از ميلاد مسيح نگاشته شده است . تصوري كه ما بر اساس اين هندسه ازجهان مادي پيدا كرده ايم تا حدي زياد توسط آيزاك نيوتن در اواخر سده ي هفدهم ترسيم شده است. اقليدس شاگرد مكتب افلاطون بود.درحدود ۳۰۰ سال پيش از ميلاد، روش قاطع هندسه ي يوناني و نگره ي اعداد را دراصول سيزده جلديش منتشر كرد. با تنظيم اين شاهكار، اقليدس تجربه وكارهاي مهم پيشينيان خود را در سده هاي جلوتر گردآوري كرد.كار عظيم اقيدس اين بودكه چند اصل ساده ، چند حكم كه بي نياز به توجيهي پذيرفتني بودند را دستچين كرد واز آن ها ۴۶۵گزاره نتيجه گرفت كه بسياري از آن ها پيچيده بودند و به طور شهود ي بديهي نبودند وتمام اطلاعات زمان او را دربرداشتند .

 يك دليل زيبايي اصول اقليدس اين است كه اين همه را از آن اندك نتيجه گرفت .درافسانه آمده است كه يكي از آموزندگان مبتدي هندسه از اقليدس پرسيد : ( از آموختن اين مطالب چه عايد من مي شود ؟ ) اقليدس غلامش را خواند وگفت ((سكه اي به او بده ، چون كه مي خواهد از آن چه كه فرا مي گيرد، چيزي عايدش شود )).

 حال دراين جا به بيان پنج اصل اقليدس مي پردازيم .

 ـ اصل اول اقليدس : به ازاي هر نقطه ي p وهر نقطه ي Q كه با p مساوي نباشد، خط يكتايي وجود داردكه برp و Q مي گذرد.

 اين اصل اغلب به صورت غير رسمي چنين بيان مي شود : "هر دو نقطه يك خط منحصر به فرد را مشخص مي سازند ."

 ـ اصل دوم اقليدس : به ازاي هر پاره خط AB وهر پاره خط CD نقطه ي منحصر به فردي چون E وجود دارد، چنان چه؛ B ميان A وE واقع است وپاره خط CD با پاره خط BE قابل انطباق است .

 اين اصل اغلب به طور غير رسمي چنين بيان مي شود : "هر پاره خط AB را مي توان به اندازه ي پاره خط BE ، كه با پاره خط CD قابل انطباق است امتداد داد ."

 ـ اصل سوم اقليدس : به ازاي هر نقطه ي A كه با O مساوي نباشد، دايره اي به مركز O وشعاع OA وجود دارد .

 ـ اصل چهارم اقليدس : همه ي زاوياي قائمه باهم قابل انطباق هستند.

چهار اصل اول اقليدس هميشه به راحتي مورد قبول رياضي دانان بوده است. ولي اصل پنجم ( اصل توازي ) تا سده ي نوزدهم موجب جدل و چون و چرا بوده است درواقع چنان چه كه بعداً خواهيد ديد توجه به صورت هاي مختلف اصل توازي اقليدس است كه موجب بسط و توسعه ي هندسه هاي نااقليدسي شده است .

دراين جا ما اصل توازي اقليدس را بيان مي كنيم ( به خاطر دشواري هايي كه وجود دارد ) وبه جاي آن اصل پلي فر را كه معادل اصل توازي اقليدس است بيان مي كنيم .

ـ اصل پنجم اقليدس ( اصل پلي فر يا اصل توازي ) : به ازاي هر خط L وهر نقطه ي p غير واقع برآن، تنها يك خط مانند m وجود دارد چنان چه از p مي گذرد و با L موازي است .

اصل پنجم با هر چهار اصل ديگر متفاوت است . بدين معني كه ما نمي توانيم به طور تجربي تحقيق كنيم كه آيا دو خط هم ديگر را قطع مي كنند يانه . زيرا كه ما فقط پاره خط ها را مي توانيم رسم كنيم نه خطها را . مي توانيم پاره خط ها را بيش از بيش امتداد دهيم تا ببينيم كه آيا هم ديگر قطع مي كنند يا نه، ولي نمي توانيم آن ها را تا بي نهايت امتداد دهيم .

رياضي دانان درطول دو هزار سال تلاش كردند تا آن را از چهار اصل ديگر نتيجه بگيرند و يا اصل ديگري را كه به خودي خود بداهت بيش تري داشته باشد، جانشين آن سازند. همه ي تلاش ها براي اين كه آن را از چهار اصل ديگر نتيجه بگيرند به ناكامي انجاميد . رياضي دانان به تدريج نااميد مي شدند . ولي در اوايل سده ي نوزدهم دو هندسه ي ديگري پيشنهاد شد . يكي هندسه ي هذلولوي ( از كلمه ي يوناني هيپر بالئين به معني افزايش يافتن كه در آن فاصله ي ميان نيم خط ها افزايش مي يابد و ديگري هندسه ي بيضوي (از كلمه ي يوناني اليپن به معني كوتاه شدن) كه در اين ، فاصله رفته رفته كم مي شود و سرانجام نيم خط ها هم ديگر را مي برند (قطع مي كنند). اين هندسه هاي نا اقليدسي بعد ها توسط ك. ف . گاؤس و گ. ف. ب ريمان در قالب هندسه ي كلي تري بسط داده شدند.

ما سعي مي كنيم بيش تر بحث مان در حوزه ي هذلولوي باشد، زيرا هندسه ي هذلولوي تنها به تغيير يكي از اصول اقليدس نياز دارد و مي تواند به همان آساني هندسه ي دبيرستاني فهميد ه شود. ولي در مورد هندسه هاي ديگر، مثل هندسه ي بيضوي ، بحث خيلي مشكل تر مي باشد و درك آن نياز به دانستن مفاهيم زيادي دارد كه از حوصله ي بحث ما خارج است.

ـ قضيه ي كلي هذلولوي: درهندسه ي هذلولوي به ازاي هر خط L و هر نقطه ي p غير واقع بر L لااقل دو خط موازي با L ازp مي گذرند .دانش آموزان مي توانند اين قضيه را با اصل پنجم اقليدس كه درصفحات قبل آمده است مقايسه نمايند وتفاوت هاي اين دو هندسه را به وضوح مشاهده كنند .

ـ قضيه : درهندسه ي هذلولوي مستطيل وجود ندارد ومجموع زواياي همه ي مثلث ها از است .

ـ فرع: درهندسه ي هذلولوي همه ي چهار ضلعي هاي كوژ، مجموع زوايايي كم تر از دارند .
 

پروفسور هشترودي

پروفسور هشترودي پس از اتمام دوره دبستان در دبستان هاي اقدسيه و سيروس تهران، دوره دبيرستان دارالفنون را در سال ۱۳۰۴ تمام كرد. در سال ۱۳۰۷، در اولين گروه دانشجويان اعزامي به اروپا، براي تحصيل در رشته مهندسي، از طرف وزارت فوائد عامه عازم اروپا شد. در سال ۱۳۰۸، به وطن بازگشت و وارد دارالمعلمين مركزي شد. دارالمعلمين مركزي را بعدها دانشسراي عالي و سپس دانشگاه تربيت معلم ناميدند. در سال ۱۳۱۱، شاگرد اول دانشسرا و جزء دومين دوره فارغ التحصيلان و گروه پنجم اعزامي به فرانسه شد. در سال ۱۳۱۲، دو سال زودتر از موعد مقرر موفق به كسب امتياز اول در امتحانات آناليز عالي در پاريس و اخذ ليسانس دوم در رشته رياضي از دانشگاه سوربن شد. در سال ۱۳۱۵ به همراه دكتر محمد علي مجتهدي دكتراي دولتي يا «راتا» را دريافت كرد.

 رساله دكتراي دكتر هشترودي توسط رياضيدان نامدار «الي كارتان»، راهنمايي و تصويب شد. در سال ۱۳۱۶، تدريس رياضيات هندسه، حساب، آناليز را در دانشكده ادبيات، علوم و دانشسراي عالي آغاز كرد كه آنها سال ها در يك جا جمع بود. در سال ۱۳۲۰، در دانشسراي عالي به پايه استادي رسيد. در سال ۱۳۲۱، كرسي مكانيك تحليلي گروه آموزشي رياضي دانشگاه تهران به وي اعطا شد. در همان سال، به مقام رياست فرهنگ تهران اداره تعليمات متوسطه و نيز دريافت امتياز مجله هفتگي «نامه كانون ايران» از شوراي عالي فرهنگ نايل شد. در سال ۱۳۲۲، در اعتصاب استادان و دانشجويان دانشگاه تهران براي استقلال دانشگاه از وزارت معارف فعالانه شركت كرد. اين اعتصاب سرانجام در سال بعد با كوشش دكتر محمد مصدق منجر به تصويب تبصره اي در مجلس شد. در سال ۱۳۲۳ با «رباب مديري» ازدواج كرد و پدر دو دختر و يك پسر به نام هاي فرانك، رامين و فريبا شد. در سال ۱۳۲۵، يك مجمع فلسفي را هدايت كرد كه اشخاصي چون اميرحسين آريان پور و ابوالحسن فروغي و حسينعلي راشد در آن عضويت داشتند. پس از چندي اين مجمع در منزل استاد تشكيل شد و به مدت پنج سال ادامه يافت. در سال ۱۳۲۶، براي تنظيم رساله دكترا در هندسه ترسيم فضاي چهاربعدي استاد راهنماي «الكساندر سمباد آبيان» شد.

 

 


اين رساله بعد به تائيد الي كارتان نيز رسيد. در سال ۱۳۲۹، در كنگره بين المللي رياضيدانان در دانشگاه هاروارد به عنوان نماينده دانشگاه تهران شركت كرد و گزارش آن را به الي كارتان تقديم كرد. در اين زمان استاد به عضويت موسسه مطالعات پيشرفته دانشگاه پرينستون آمريكا درآمد. اين عضويت به درخواست رياست آن دانشگاه، پروفسور «اوپن هايمر»، انجام شد. استاد در ترم پائيز ۵۲۱۹۵۱ نيز به تدريس در آن دانشگاه مشغول شد. در اين سال ها، با اينشتين نيز به مصاحبت و گفت وگو مي پرداخت. در سال ۱۳۳۰ به ايران مراجعت كرد و به مدت يك سال رياست دانشگاه تبريز را عهده دار بود. در سال ۱۳۳۲، در كنگره بين المللي رياضيدانان در آمستردام به عنوان نماينده دانشگاه تهران شركت كرد. در سال ۱۳۳۵، در كنگره طوسي دانشگاه تهران به ايراد سخنراني پرداخت. در همين سال رياضيدان برجسته «زاريسكي»، مقيم آمريكا، اقامت چند روزه اي در منزل دكتر هشترودي داشت. در سال ۱۳۳۶، در كنگره بين المللي رياضيدانان زبان لاتين در شهر نيس فرانسه شركت كرد و از طرف شوراي استادان دانشكده به رياست دانشكده علوم دانشگاه براي يك دوره ۳ساله انتخاب شد.

 

 


استاد متعاقبا پيشنهاد كار در موسسه تحقيقاتي «كلژ دوفرانس» را رد كرد. در اين سال به تقاضاي بديع الزمان فروزانفر نايب رئيس انجمن ايراني فلسفه و علوم انساني دانشكده معقول و منقول، سخنراني اي در باب «تجسم و تصوير» ايراد كرد. باز در همين سال بود كه استاد كوشش مستمري براي تصويب تبصره الحاقي به قانون استخدام مهندسان را به انجام رساند كه اين قانون گام بزرگي براي اشتغال و تامين آتيه فارغ التحصيلان رشته هاي علوم بود. هشترودي در اين سال هدايت سازمان صنفي دانشجويان را به مدت ۳ سال عهده دار شد و تاسيس كانون فارغ التحصيلان دانشكده علوم را مطرح كرد. در سال ۱۳۳۷ در كنگره بين المللي رياضيدانان در ادينبو شركت كرد و با بزرگاني چون برتراند راسل به مصاحبت و گفت وگو پرداخت. در سال ۱۳۳۸ به پيشنهاد رياست انجمن اتحاديه بين المللي فضا به عضويت در اين انجمن درآمد. در همان سال دوره فوق ليسانس رياضي را در ايران راه اندازي كرد. در سال ۱۳۴۰ با همكاري منوچهر آتشي و احمد شاملو به مدت يك سال رياست هيات تحريريه نشريه فرهنگي، علمي، هنري «كتاب هفته» كيهان را به عهده گرفت.

  در سال ۱۳۴۳ در كنگره بين المللي ژئومتري و ژئودزي در صوفيه شركت كرد. در همين سال هياهويي براي نامزدي وي براي دريافت جايزه نوبل در زمينه مكانيك سماوي به وجود آمد. در سال ۱۳۴۷، طي نامه اي خطاب به مدير مجله يكان، پيشنهاد داد كه انجمن رياضي و انجمن معلمان رياضي، به مفهوم عام تشكيل شود. استاد در سال ۱۳۴۸ بنا به تقاضاي خودش بعد از ۳۱ سال خدمت در كسوت استادي تمام وقت دانشكده علوم، بازنشسته شد. در اين سال همچنين به رياست كانون فضايي ايران و رياست هيات امنا و شوراي نويسندگان مجله «فضا» منصوب شد. در سال هاي ۱۳۴۹ ، ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ در كنفرانس هاي اول، دوم و سوم رياضي كشور شركت كرد. در شهريور ماه سال ۱۳۴۹ موفق به دريافت لوح استاد ممتازي دانشگاه تهران شد. در سال ۱۳۵۱ در كنگره تحقيقات ايراني در دانشگاه تهران به ايراد سخنراني پرداخت. در سال ۱۳۵۲ همسر خويش را براي درمان روانه آلمان كرد. دختر بزرگش نيز در فرانسه به طور نابهنگامي وفات يافت و بدين ترتيب، احوال استاد رو به نزاري گذاشت و بالاخره، در ۱۳ شهريور ماه سال ۱۳۵۵، استاد بر اثر سكته قلبي به سراي باقي شتافت و جنازه وي در ۱۷ شهريور ماه از مسجد دانشگاه تهران تا بهشت زهرا تشييع شد.

X